تقصیر ما

 

بر این جاده ها سنگی نیندازید

گنجشکی از آن عبور خواهد کرد

که نمی داند از روی حادثه باید بپرد

پرواز کرد

سنگی بر این جاده ها نیندازید

گنجشکانی از آن عبور خواهند کرد

آنها پرواز را آوخته اند

و پیش چشم ما هزار  بار

از بلندی ها پریده اند

اما امروز را می خواهند

زمین باشند

وقتی که آسمان قهر می کند

گنجشک ها راه می روند

...

سنگی بر این جاده ها نیندازید

فردا که هیچکس به خانه اش نرسید بدانید

شما مقصرید

 

 

من تو رو اشتباهی گرفتم با کسی که همه زندگیمه

با کسی که مثل یه نوازش توی آرامش من سهیمه

من تو رو اشتباهی گرفتم توی اون کوچه های مه آلود

حال من تصویر برکه لحظه کوچ مرغابیا بود

من مریضت شدم زیر بارون

تو رفتن و از کی آغاز کردی؟

مشتمو باز کردم ببینم تو رو تو دستم

مثله پروانه پرواز کردی

من تو رو اشتباهی گرفتم مثل یه شاخه از صخره ای سرد

که نجاتم نداد از سقوط و هی ترک خورد و زخمی ترم کرد

من مریضت شدم زیر بارون

تو رفتن و از کی آغاز کردی؟....

 

ساده با تو حرف می زنم

ناگهان مرا چرا چنین به ناکجا کشیده اند؟!

کیست اینکه خیره مانده این چنین

مات و مضطرب در نگاه من؟

من؟ نه

ابن

نه من نه نیستم!

این غریب!

این غریبه ی شکسته!

کیستم؟!

من چرا چنین هراسناک و مضطرب...؟

این غریب

این غریبه در حصار قاب آینه

کیست؟

ناگهان چرا چنین؟!

این همه شبان تار بی ستاره

بی پرنده

بی بهار

این چفدر بی شمار

شاخه های آهنین که قد کشیده اند رو به روی من

مات و گیج و گنگ

مانده ام میان آنچه هست و نیست

نه نبوده هیچگاه

این حصار قاب

جزو درسهای من نبوده است...

 

شب رفت ماه رفت ستاره رفت

اما سحر نرسید

تاریکی موندگار شد

روز دگر نرسید

سالها ماهها ثانیه ها بی تو گذشتن و من

منتظر تو بودمو از تو خبر نرسید

مسافر شهر قصه می گفت

یه روز میاد دوباره

قصه ما تموم شد اون از سفر نرسید

گل کو باغ کو بهار کجاست؟

اینجا همش کویر

دستای باغبون کجاست

غنچه داره می میره

رود امید و آرزو رفت و رسید به مرداب

چشمه ی شادی خشکید

دریای عشق شد سراب

شبای بی ستاره

هر شب و هر شب دوباره

اومدنت دروغه

خورشید چه بی فروغه...




استخوان های تنم را بر می دارم

و از آن قابی می سازم  

روی دیوار تنهایی خویش

که در آن تصویری نباشد

حتی از من

حتی از تو

تا تو وسعت تنهایی مرا دریابی

نمی دانی که چقدر تنهایی من بزرگ است

نمی دانی....


گريه كن جداييا مارو رها نمي كنن آدما انگار براي ما دعا نمي كنن

گريه كن حالا حالاها از هم بايد جدا باشيم بشينيم منتظر معجزه خدا باشيم

گريه كن منم دارم مثل تو گريه ميكنم به خداي آسمونامون گلايه ميكنم

گريه كن واسه شبايي كه بدون هم بوديم تنهايي براي سنگيني غصه كم بوديم

گريه كن سبك ميشي روزاي خوب يادت مياد گرچه كه تو تقويمامون نيستن اون روزا زياد

گريه كن براي قولي كه بهش عمل نشد واسه مشكلاتي كه بودش و هست و حل نشد

گريه كن واسه همه واسه خودت براي من توي باروني ترين ثانيه حرفاتو بزن

گريه كن تا آينه شه باز اون چشاي روشنت واسه موندن لازمه فداي گريه كردنت


هر وقت کلمات کودن می شود

خمیازه می کشد نگاهم

می خزم به هیچستان روح

جایی که کلمه از اعتبار می افتد

تنها دلم برای دلت تنگ است

تنها دلم تنگ است

خروارها امید هست ولی

نه برای من...


بزک دوزک زشتی ها , پلشتی ها

زیبایی را ترک حاجت , تکرار عادت داده است...


می دونم برات عجیبه این همه اصرار و خواهش

این همه خواستن دستات بدون حتی نوازش

می دونم که خنده دار واسه تو گریه دردم

می گذری از منو می ری اما باز من برمیگردم

می دونم برات عجیبه که با اون همه غرورم

پیش همه بدیهات چجوری بازم صبورم

می دونم واست سواله که چرا پیشت حقیرم

دور میشی منو نبینی باز سراغتو می گیرم

می دونی چرا همیشه من بدهکار تو میشم

وقتی نیستیم یه جوری با خیالت راضی میشم

می دونی واسه چی از تو بد می بینمو می خندم

تا نبینی گریه هامو من دو چشمامو می بندم

چاره ای جز این ندارم آخه خون شدی تو رگهام

 می میرم اگه نباشی بی تو من بدجوری تنهام

می دونم یه روز می فهمی روزی که دنیارو گشتی

من چجوری تو رو خواستم

تو چجور ازمن گذشتی....


و شایسته این نیست

که باران ببارد

و در پیشوازش دل من نباشد...